پارسا و پرهامپارسا و پرهام، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

خوشکل های مامانی و بابایی

تقدیم به دوستان عزیز و همیشگی

برایت  آرزو می‌كنم. روزهای شــــاد  ، فوق‌العاده و  داشته باشی. خیلی خودت رو با    مشغول نكن؛  مواظب خودت باش ؛ برای خودت   قشنگ‌قشنگ بخـــر. امیدوارم از آسمون برات    بباره كه بتونی باهاش یه   یا شایدم   بخری و هیچ‌وقت به   نیاز زیادی نداشته باشی؛ فقط   باش و    برو. راستی... فكر خوبی كه    و   بیشتر بخوری ولی زیــــاد نخور ؛  هیچوقت با دوستت   نكن و از این‌كه بگی   خجالت نكش. از لح...
27 مهر 1392

باباتون عاشقتونه

  پسرای عزیزم                                             میخوام بگم که باباتون عاشقتونه .شبی که من بستری شدم   باباتون تا صبح نخوابیده به عشق شما روز تعطیل سر کار میره  .همش میگه میخوام پسرام بهترین چیزا داشته باشن .خیلی به فکرتونه  ازحالا واستون برنامه ها داره باباامین ما پسرات مثل یه مرد هواتو داریم.بابا جونم من پارسا پرهام عاشقتیم خودتو اماده کن تا یک ماه دیگه تو بغلتیم  &nbs...
25 مهر 1392

پرهام و پارسا

                       سلام بابایی و مامانی ما دوقلو هایی هستیم که تو شکم مامانی هستیم خواستیم بگم که خودتونو آماده کنید که ما 1ماه دیگه به دنیا میایم و حسابی بهتون حال می دیم.یه پیغام واسه بابایی هم داریم و اون خبر اینه که به بابایی بگی یارانه هامونو جمع کنه واسه بعداً که میخوام زن بگیرم پول داشته باشم و یه خبر واسه مامانی دارم و اون خبر اینه که از حالا به فکر زن خوب واسمون باشه.راستی یه خبر واسه عمه فاطمه و زینب و خاله حدیث دارم و اون خبر اینه خودتونو آماده کنید وقتی میرم دستشویی منو بشورید از حالا امتحان کنید که منو اذ...
25 مهر 1392

تخت و کمد

سلام نفسایی مامانی و خوجل موجل مامانی امروز عمه زینبتون از لالی اومد اهواز؛وقتی اتاقتونو دید چقدر خوشحال شد و من هی تو دلم دعا میکردم کاش تخت و کمدتون میومد که دیگه اتاقتون کامل بشه تو همین فکر بودم که تلفن خونه زنگ خورد همون مغازه دار تخت و کمد بود که گفت خونه باشید تخت و کمد بچه داره میاد منم از خوشحالی داشتم پرواز میکردم که نیم ساعت بعد زنگ خونه به صدا در اومد که بابایی با مغازه داره تخت و کمدتونو بالا ساختمان اوردند.تختون خیلی قشنگ شده بود اما کمدتون رنگشو اشتباهی اورده بود که گفت کمد میبرم و چند روز دیگه مثل رنگ خودش رو واستون میارم.راستی به محض اینکه کمد و تختشو ست شد عکسشو واستون میذارم.     ...
24 مهر 1392

علی ابن مهزیار

عزیزای مامانی و بابایی یک روز بعد از مرخص شدنتون که اومدم خونه دکتر بهم گفت اگه اتفاقی واست افتاد سریع خودتو به بیمارستان میرسونی فردای مرخص شدنم بازم اون درد اومد سراغم که طی تماسی که با دکترم داشتم دکتر گفت بیا مطب ببینمت مطب که رفتم پیش دکتر دکتر بازم بهم گفت باید بستری بشی که من با خواهش از دکتر خواستم که منو به بستری نکنن اما هر چی که دارو هست بهم بده استفاده کنم که دکتر نسخه واسم نوشت اما بهم گفت با این نسخه خوب میشی اما اگه دیدی بازم درد داشتی باید بیای بستری بشی منم قبول کردم.همون موقع عمه فاطمه عمه خوب و دوست داشتنی بچه هام گفت من میرم علی ابن مهزیار میرم واست دعا کنم که لطف خداوند متعال و علی ابن مهزیار و دعای پدر و مادرامو...
23 مهر 1392

ترخیص از بیمارستان

بالاخره بعد از یک شب بستری در بیمارستان فرداش دکتر شهبازیان اومد دیدم  و خوشبختانه پرسنل بیمارستان تونستن جلو زایمان زودرسو بگیرن و بچه ها سر وقتشون زایمان کنن و بعد دکتر دستور سونوگرافی داد و گفت اگه جواب سونو مشکلی نداشته باشه مرخص میشی که بعد از مدتی ساعت 1:30ظهر به اتاق سونو بردنم و نیم ساعت بعد گفتند که مشکلی ندارم و بعد دکتر اومد گفت مرخصی ولی باید استراحت مطلق داشته باشی. خدا رو شکر که خداوند به زنو بچه هامو سالم نگه داشت و گذاشت که بچه ها سر موقع خودشون به دنیا بیان.خدایا شکرت. ...
22 مهر 1392

بیمارستان آریا

عزیزای بابایی امشب نمی دونم چتون بود خیلی تو شکم مامانتون اذیت می کردی,مامانتونو بردم بیمارستان آریا بعد دکتر گفت که ٥٠به٥٠احتمال زایمان داره .دکتر گفت اگه تونستیم کنترلش کنیم که زایمان نمی کنی اخه تا این لحظه ٧ماه و نیمتونه اگه نتونستیم کنترلش کنیم تا فردا باید عمل سزارین بشه/انشاالله که هر چه خیر باشه هر چه تقدیر خداوند متعال باشه من در درگاه  خداوند کریم دستامو دراز می کنم و دعا میگم و میگم خداوندا مواظب خانمم و  بچه هام باش و صحیح و سالم باشن و صحیح و سالم بدنیا بیان.حالا تا فردا باید صبر کنم که ببینیم دکتر چی میگه.
22 مهر 1392

باباجون و عزیز جون

خوشکلای بابایی و نفسایی بابایی و مامانی میخوام یه خبر خوشحال کننده ای واستون بگم عمه فاطمه تون رفته مشهد واستون یه کالسکه دو قلو خیلی خوشکل با بلوز خیلی خوشکل که ایشالا اومدید به دنیا روز اول به تنتون میپوشم راستی یادم رفت بگم تازه عزیزجون با باباجون از تهران زنگ زد گفت که واسه نوهام پیراهنو بلوز  خیلی خوشکل گرفتم    ...
19 مهر 1392